نصوص امامت در قرآن
با توجه دلائل متقن، راه تعیین امام منحصر در «نص» است. به این ترتیب، امام را خدا تعیین نموده و پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ معرفی كرده است. البته پس از اثبات نخستین امام، امامان دیگر، هم با معرفی پیامبر تعیین میشوند، و هم با معرفی امام پیشین. اكنون باید ببینیم نصوص امامت كدامند؟
این نصوص دو دستهاند:
1. نصوص قرآنی و آیات امامت
2. نصوص روایی و احادیث امامت
در این درس نصوص قرآنی امامت را مورد بررسی قرار میدهیم:
آیه ولایت
«إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاهَ وَ هُمْ راكِعُونَ».[1]
ولی شما فقط خدا و رسول خدا و كسانیاند كه ایمان آوردند و اقامه نماز كردند و در حال ركوع زكات دادند.
تفسیر آیه
1. كلمه «اِنَّمَا» بر تخصیص دلالت میكند. یعنی ولایت بر مسلمانان مخصوص خدا، و پیامبر خدا و مؤمنانی است كه در آیه توصیف شدهاند. زمخشری در این زمینه نگاشته است:
«وَ مَعْنَی اِنَّمَا وُجُوبُ اِخْتِصَاصِهِمْ بِالْمَولَاهِ».[2]
معنای «انما» این است كه موالات مخصوص آنها (كسانی كه در آیه ذكر شدهاند) میباشد.
2. در مورد این كه مقصود از ولایت چیست، دو دیدگاه وجود دارد. علمای اهل سنت آن را به معنای محبت و نصرت، و علمای شیعه آن را به معنای زعامت و رهبری دانستهاند.
3. دلیل قول شیعه این است كه اولاً: ولایت به معنای محبت و نصرت به پیامبر و عدهای از مؤمنین اختصاص ندارد، بلكه امری عمومی است. یعنی همه مؤمنین باید دوستدار و یاور یكدیگر باشند، چنانكه قرآن كریم میفرماید:
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ».[3]
ثانیاً: روایات بسیاری از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده كه آیه در شأن علی ـ علیه السلام ـ نازل شده است، آنگاه كه فقیری وارد مسجد شد واز مردم كمك خواست، و كسی به او كمك نكرد، علی ـ علیه السلام ـ كه در حال ركوع بود، با دست خود به او اشاره كرد و انگشتر خویش را به او داد، سپس آیه یاد شده، بر پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شد.[4]
4. دلیل قول اهل سنت این است كه این آیه بین آیاتی واقع شده است كه مسلمانان را از ولایت اهل كتاب نهی كرده است. بنابراین، سیاق آیات قرینه است بر این كه مقصود از ولایت در آیه مورد بحث نیز محبت و نصرت میباشد.
لیكن این استدلال صحیح نیست، زیرا قرینه سیاق دلیل ظنّی است نه قطعی، و دلیل ظنی در جایی قابل استناد است كه دلیلی بر خلاف آن نباشد. در اینجا نیز و آن چه در اثبات قول نخست گفته شد، با قرینه سیاق مخالف است، بنابراین، در این صورت نمیتوان به آن استناد كرد.
پرسش
اگر آیه در شأن علی ـ علیه السلام ـ نازل شده است، چرا عبارت جمع «الذین آمنوا» به كار رفته است؟
پاسخ
به كار بردن لفظ جمع در مورد یك فرد به قصد تعظیم و تكریم و در كلام عرب و غیر آن رایج است.[5] نیز ممكن است حكمت آن تشویق مؤمنان به انفاق در راه خدا باشد، كه حتی در حال نماز نیز از آن غفلت نكنند.[6]
پرسش
چگونه امام علی ـ علیه السلام ـ متوجه فقیر شد، با اینكه در حال خواندن نماز بود و آن حضرت در حال نماز جز به خدا به چیز دیگری توجه نمیكرد، چنانكه نقل شده است، تیری به پایش رفته بود و او طاقت تحمل درد جراحی آن را نداشت، تا این كه در حال نماز آن را از پای او بیرون آوردند؟!
پاسخ
توجه به فقیر و صدقه دادن به او كاری پسندیده و عبادت است، و خود نوعی توجه به خدا است. بنابراین، مایه عیب و نقص نخواهد بود. آن چه شایسته مقام اولیای الهی نیست، منصرف شدن از خدا به غیر خداوند است. و اصولاً ممكن است این كار به خواست خداوند انجام شده تا هم اهمیت انفاق نشان داده شود، و هم زمینهای برای نزول آیه ولایت فراهم گردد.
آیه تبلیغ
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرِینَ».[7]
ای پیامبر آن چه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است را ابلاغ كن، اگر این كار را انجام ندهی، رسالت خدا را ابلاغ نكردهای، و خدا تو را از خطر مردم حفظ میكند، به درستی كه خدا كافران را هدایت نمیكند.
تفسیر آیه
مفاد این آیه شریفه آن است كه دستوری از جانب خدا بر پیامبر نازل شده بود، و پیامبر از ابلاغ آن بیمناك بود، ولی خداوند با تأكید خاصی او را به ابلاغ آن فرمان داد و مطمئن ساخت كه در این راه خطری متوجه او نخواهد بود. و اینكه این دستور به قدری اهمیت دارد كه تبلیغ نكردن آن به منزله تبلیغ نكردن اصل رسالت است:
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»
بدیهی است پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هیچ گاه به خاطر ترس از جان خود در تبلیغ رسالت الهی كوتاهی نكرده است. بنابراین، ترس او از این جهت نبوده است، آنچه در اینجا به نظر درست میآید این است كه این دستور در برگیرنده حكمی بوده كه ممكن بود به شأن و موقعیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در اذهان عدهای از مسلمانان صدمه وارد كند، یعنی مشتمل بر حكمی بوده است كه در ظاهر امر در برگیرنده نفع شخصی یا قومی برای آن حضرت بوده است.
این حكم به قرینه روایات بسیار كه در شأن نزول آیه وارد شده است، همان ولایت و رهبری علی ـ علیه السلام ـ بوده است؛ زیرا در روایات شأن نزول آمده است كه این آیه در جریان غدیرخم نازل شده است. از اینرو، ابلاغ این حكم میتوانست این ذهنیت را برای برخی از مسلمانان ایجاد كند كه پیامبر نیز مانند فرمانروایان بشر است كه بستگان خود را به عنوآنجانشین خویش تعیین میكنند، به ویژه آنكه در میان مسلمانان عده زیادی افراد منافق وجود داشتند كه از چنین فرصتهایی، بهترین بهرهبرداری را به نفع مقاصد خود مینمودند.
از سوی دیگر، وجود یك رهبر لایق و با كفایت برای حفظ اسلام بسیار مهم و تعیین كننده، و عدم وجود آن برای اسلام خطرساز است، از اینرو، نفی ابلاغ رسالت به خاطر ابلاغ نكردن آن كاملاً استوار و حساب شده است.[8]
بنابراین، با توجه به قراین زیر به دست میآید كه حكم مورد نظر در این آیه، همان ولایت و امامت علی ـ علیه السلام ـ است:
1. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از ابلاغ این حكم بیمناك بوده است، و ترس آن حضرت مربوط به مقام رسالت بوده است، نه خطر جانی و مانند آن.
2. علی ـ علیه السلام ـ پسر عمو و داماد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود، و تعیین او به عنوان رهبر اسلامی پس از پیامبر میتوانست این ذهنیت را ایجاد كند كه مقام نبوت همانند مقام سلطنت و فرمانروایی معهود در میان بشر است.
3. در میان مسلمانان افراد منافقی بودند كه از هر فرصتی برای رسیدن به مقاصد شوم خود استفاده میكردند.
4. نقش رهبری لایق در حفظ اسلام، دستآورد رسالت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و بسیار تعیین كننده است. بنابراین، به جا است كه عدم ابلاغ آن با عدم ابلاغ اصل رسالت یكسان دانسته شود.
5. روایات بسیاری وارد شده است كه آیه در جریان غدیرخم و در رابطه با مسئله ولایت وامامت علی ـ علیه السلام ـ نازل گردیده است.[9]
آیه اكمال دین و یأس كافرین
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ دِینِكُمْ فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً».[10]
امروز كافران از دین شما ناامید شدند پس از آنان نترسید بلكه از من بترسید، امروز دین شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و از اسلام به عنوان یك دین برای شما راضی شدم.
این آیه كریمه تصریح دارد بر این كه در تاریخ اسلام و در عصر رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ روزی بوده كه در آن واقعهای رخ داده است كه چند ویژگی داشته است:
1. كافران از اینكه بتوانند دین اسلام را از بین ببرند ناامید شدند.
2. در این صورت، مسلمانان نباید ازناحیه خطر كافران بر دین اسلام بیمناك باشند، بلكه باید از سنن و قوانین الهی بیمناك باشند، كه چه بسا رعایت نكردن آنها به دین آنان صدمه وارد نماید.
3. در آن روز دین، كامل گردید.
4. نعمت الهی بر مسلمانان به مرحله نهایی رسید.
5. دین اسلام با آن قانون و دستور ویژه، مورد رضایت خداوند قرار گرفت.
اكنون باید دید آن روز چه روزی بوده؟ و دستوری كه در آن روز از جانب خدا بر پیامبر نازل گردیده و آن حضرت آن را به مسلمانان ابلاغ كرده چه بوده است كه این همه آثار مهم را به دنبال داشته است؟
از مراجعه به قرآن كریم و تاریخ اسلام به دست میآید كه كافران با ترفندهای مختلف با پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ مخالفت و مبارزه نمودند، ـ گاهی از راه تطمیع، گاهی با طرح نقشه كشتن ناگهانی پیامبر، و بالاخره از راه جنگهای مختلف ـ ولی نتیجهای نگرفتند، و آخرین نقطه امید آنها این بود كه چون پیامبر فرزند پسر ندارد. بنابراین، پس از آنكه وفات كرد كسی كه مطابق سنتهای رایج بشری و نیز سنن جاهلیت بتواند جانشین او شود، وجود ندارد. در این صورت آنان خواهند توانست به اهداف خود دست یابند.
بنابراین، آن چه میتوانست آنان را ناامید كند تعیین جانشینی لایق و باكفایت از جانب پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود، از اینرو باید گفت: روز موردنظر در آیه شریفه، همان روز غدیرخم است كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ ولایت و امامت علی ـ علیه السلام ـ را در میان جمع عظیمی از مسلمانان اعلان كرد، چنانكه روایات فراوانی در مورد شأن نزول آیه در رابطه با جریان غدیرخم وارد شده است.
و از طرفی در آن تاریخ (ذیحجه سال دهم هجری) همه یا اكثریت برنامههای اسلامی در زمینههای عبادت و مسایل گوناگون زندگی فردی و اجتماعی بیان شده بود، و از نظر قانونگذاری نقصان و كاستی وجود نداشت، بلكه نقصان آن از نظر رهبری لایق و باكفایت بود كه بتواند پس از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ راه او را ادامه دهد، و قوانین اسلامی را به خوبی اجرا نماید. و این كاستی با نصب علی ـ علیه السلام ـ به امامت، جبران، و دین تكمیل گردید، و بدیهی است كه چنین دینی مورد رضایت خداوند میباشد. امامت علی ـ علیه السلام ـ اگر چه پیش از آن برای مسلمانان در مدینه و حوالی آن بیان شده بود، ولی در یك مراسم رسمی و در میان آن انبوه جمعیت از شهرهای مختلف دنیای اسلام اعلان نشده بود و بسیار بهتر بود كه در میان چنین جمعیتی دوباره اعلان گردد.
اما این كه چرا مسلمانان باید نسبت به دین خود از خدا بترسند، برای آن است كه یكی از سنتهای الهی این است كه هر نعمتی را كه به بندگان خود میدهد، در صورت كفران نعمت و ناسپاسی از آنان میگیرد، چنانكه میفرماید:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَهً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».[11]
بر این پایه، اكنون كه خدا نعمت خود را از طریق ولایت بر مسلمانان تمام نموده است، به آنان هشدار میدهد كه مبادا نسبت به این نعمت بزرگ ناسپاسی كنند؛ چرا كه در آن صورت گرفتار عذاب سخت الهی خواهند شد، و از سعادت ابدی محروم خواهند گردید. چنانكه میفرماید:
«وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَهَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ».[12]
ـ نصوص امامت در سنت
در درس گذشته برخی از نصوص امامت در قرآن كریم را بررسی كردیم، در این درس به بررسی پارهای از نصوص امامت در سنت میپردازیم.
حدیث غدیر
پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سال دهم هجرت، آهنگ سفر حج نمود و تصمیم خود را به مسلمانان مدینه و شهرهای دیگر اعلان كرد، از اینرو، جمعیت بسیاری عازم حج شدند. مورخان تعداد كسانی را كه از مدینه، آن حضرت را به سوی مكه همراهی كردند، مختلف نقل كردهاند، كمترین عدد نود هزار نفر.[13]
پس از انجام مراسح حج، پیامبر با مسلمانان مكه را ترك گفتند و روز هجدهم ذیحجه به غدیرخم رسیدند، آنجا نقطهای بود كه راه مدینه از راههای شهرهای دیگر چون عراق و مصر جدا میشد. پیامبر دستور دارد تا كاروان زایران خانه خدا همانجا توقف كنند. وقتی همه جمع شدند، نماز ظهر را به جماعت به جای آوردند، آنگاه پیامبر در میان جمعیت بر منبری كه از جهاز شترها ساخته بود، ایستاد و خطبهای را ایراد كرد،آنگاه فرمود: آیا صدای مرا میشنوید. گفتند: آری.
پیامبر فرمود: من پیشاپیش شما در كنار حوض (كوثر در قیامت) قرار خواهم گرفت، و شما بر من وارد خواهید شد، پس بیاندیشید كه پس از من با ثقلین چگونه رفتار خواهید كرد؟
در این هنگام از میان جمعیت ندایی برخاست كه «ثقلین» چیستند؟
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پاسخ داد: یكی، ثقل بزرگتر یعنی قرآن است؛ و دیگری ثقل، كوچكتر یعنی عترت و خاندان من میباشند. خداوند به من خبر داده است كه آن دو از یكدیگر جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض نزد من آیند، پس بر آنان پیشی نگیرید و از آنان فاصله نگیرید كه هلاك خواهید شد.
آنگاه دست علی ـ علیه السلام ـ را گرفت و به اندازهای بالا برد كه زیر بغل هر دو نمایان شد، و همه حاضران او را شناختند، پس گفت: ای مردم، چه كسی بر مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است؟
گفتند: خدا و پیامبرش داناترند.
پیامبر فرمود: خدا، مولای من و من مولای مؤمنین هستم و بر آنان از خودشان سزاوارترم. سپس سه یا چهار بار این جمله را تكرار نمود:
«مَنْ كُنْتُ مَولَاهُ فَعَلِیٌّ مُوْلاهُ»
هر كس من مولای او هستم، علی ـ علیه السلام ـ مولای او است.
آنگاه در حق او و دوستان و یاران او دعا كرد، و هنوز جمعیت متفرق نشده بود كه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و آیه «الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ...» را بر او تلاوت كرد، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر این نعمت بزرگ الهی تكبیر گفت، و مؤمنین پیشاپیشِ همه ابوبكر و عمر، منصب ولایت را به علی ـ علیه السلام ـ تبریك گفتند.
سند و مفاد حدیث
حدیث غدیر از احادیث متواتر است و پیش از صد نفر از بزرگان صحابه آن را روایت كردهاند، و از نظر سند تردیدی در آن نیست، آن چه مورد اختلاف شیعه و اهل سنت است، معنای ولایت در حدیث است:
1. اهل سنت آن را به ولایت نصرت و محبت تفسیر كردهاند.[14]
2. شیعه آن را ولایت زعامت و رهبری میدانند.
علمای شیعه دلایل و شواهد بسیار بر اثبات مدعای خود ذكر نمودهاند كه برخی را یادآور میشویم:
قرینه اول: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قبل از این كه ولایت علی ـ علیه السلام ـ را مطرح كند، مسئله ولایت خود بر مؤمنین و این مطلب را كه او بر آنان از خودشان برتر است بیان نمود، و این میرساند كه مقصود از ولایت امامت و رهبری است.
قرینه دوم: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قبل از بیان ولایت علی ـ علیه السلام ـ از مرگ قریب الوقوع خود خبر داد. این نكته بیانگر آن است كه مسئله ولایت علی ـ علیه السلام ـ مربوط به پس از وفات پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است، و آن چیزی جز امامت و رهبری نخواهد بود.
قرینه سوم: پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ قبل از مطرح كردن ولایت علی ـ علیه السلام ـ از حاضران خواست تا به توحید، رسالت و معاد شهادت دهند، و این نكته نشانگر آن است كه ولایت امری است كه در ردیف اصول اعتقادی یاد شده قرار دارد، یعنی در حقیقت در امتداد رسالت و نبوت است.
قرینه چهارم: پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در پایان بر اینكه خدا با ولایت علی ـ علیه السلام ـ دین را كامل و نعمت خود را بر مسلمانان تمام كرده و از دین آنان راضی گردیده است، تكبیر گفت.
بدیهی است ولایت علی ـ علیه السلام ـ آنگاه چنین جایگاه مهمی را دارد كه به معنای امامت و رهبری باشد، یعنی چیزی كه در حقیقت علی مبقیه اسلام است.
قرینه پنجم: متوقف ساختن كاروان حج در هوای بسیار گرم و شرایط طاقتفرسا، برای درخواست یك مطلب عادی و روشن، كاری حكیمانه و متناسب با مقام پیامبر بزرگوار اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیست، كاری كه اگر از یك فرد عادی سر زند، نزد عاقلان مستحق ملامت و نكوهش است، تا چه رسد به پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ كه عقل كل بوده است. بنابراین، معنای معقول ولایت با در نظر گرفتن آن شرایط و حالات، چیزی جز امامت و رهبری نخواهد بود.
قرینه ششم: تهنیت و تبریك گفتن مؤمنان ـ و پیش از همه ابوبكر و عمر ـ خود دلیل روشن دیگری بر این است كه مقصود از ولایت صرفاً نصرت و دوستی نبوده است؛ زیرا بیان این مطلب كه علی ـ علیه السلام ـ دوست و یاور مسلمانان است، چیزی نبود كه به آن حضرت اختصاص داشته و در خور تبریك گفتن باشد، در حالی كه امامت و رهبری مقامی ویژه و فوقالعاده است، و جا دارد به كسی كه توسط پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به این مقام نایل گردد، تبریك و تهنیت گفته شود.
قرینه هفتم: محدثان و مفسران نقل كردهاند كه فردی به نام «حارث بن نعمان» پس از آنكه از جریان غدیرخم و نصب علی ـ علیه السلام ـ به مقام ولایت آگاه شد، نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و گفت: از ما خواستی تا به یگانگی خدا و رسالت تو شهادت دهیم، و ما را به جهاد، حج، نماز، روزه و زكات دستور دادی و ماهمه را پذیرفتیم، ولی تو به اینها راضی نشدی تا اینكه این جوان را ولی ما قرار دادی، آیا این كار به رأی تو انجام گرفته یا دستور خدا چنین بوده است؟
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: سوگند به خدای یكتا، كه این كار طبق دستور خدا انجام گرفته است.
حارث بن نعمان روی برتافت و دست به آسمان بلند كرد و گفت: خدایا، اگر این كار به امر تو بوده است هم اكنون عذابی بر من فرو فرست، ناگهان سنگی بر فرق او فرود آمد و در دم هلاك شد، و در این هنگام آیه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»[15] نازل شد.[16]
حدیث منزلت
محدثان و مورخان نقل كردهاند كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در موارد مختلف، از جمله در جریان غزوه تبوك، خطاب به علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«انت مِنی بمنزله هارون مِن موسی اِلا اَنهْ لا نبی بعدی».
نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسی ـ علیهما السلام ـ است با این تفاوت كه پس از من پیامبری نخواهد بود.
سند و مفاد حدیث
اینروایت نیز از روایات متواتر است،[17] و از نظر اعتبارِ سند قابل تردید نیست، بلكه سخن در مفاد آن است:
1. از نظر اهل سنت مقصود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بیان علاقمندی خاص خود به علی ـ علیه السلام ـ بوده است، و اینكه او نزدیكترین و محبوبترین افراد نزد اوست، همانگونه كه هارون ـ علیه السلام ـ از نزدیكترین و محبوبترین افراد نزد حضرت موسی ـ علیه السلام ـ بود.
2. از نظر شیعه مقصود مقام وصایت و جانشینی است، یعنی همانگونه كه هارون هنگام رفتن موسی به میقات، جانشین او گردید، و اگر پس از موسی ـ علیه السلام ـ نیز زنده میماند، رهبری قوم او را برعهده میداشت، علی ـ علیه السلام ـ نیز جانشین پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ است، چنانكه در غزوه تبوك نیز او را جانشین خود ساخت و كارهای خود را به او سپرد.
استدلال شیعه در وجه دلالت این حدیث بر جانشینی علی ـ علیه السلام ـ این است كه قرآن كریم یادآور میشود كه حضرت موسی ـ علیه السلام ـ از خداوند درخواست نمود كه برادرش هارون را وزیر و پشتیبان، و در امر رهبری وی را با او شریك نماید، چنانكه میفرماید:
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِكْهُ فِی أَمْرِی».[18]
و خداوند درخواست او را برآورده ساخت، چنانكه میفرماید:
«قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَكَ یا مُوسی».[19]
و در جای دیگر درباره جانشینی هارون برای موسی ـ علیه السلام ـ میفرماید:
«وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی».[20]
بدیهی است اگر موسی ـ علیه السلام ـ بار دیگر نیز به میقات و یا به مسافرت میرفت، نیازی نبود كه در مورد خلافت و جانشینی هارون ـ علیه السلام ـ سخنی بگوید، نصب وی به خلافت در نوبت پیشین بر جانشینی او در نوبتهای بعد دلالت میكرد، چنانكه اگر به فرض او پس از موسی ـ علیه السلام ـ زنده میماند نیز جانشین وی بود، و رهبریِ بنیاسرائیل را بر عهده داشت.
حدیث منزلت نیز همه منزلتهای هارون را برای علی ـ علیه السلام ـ اثبات كرده است، جز مسئله نبوت. بنابراین، دقت در این حدیث میرساند كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ با این بیآنجانشینی خود را در مسئله رهبری مسلمانان تعیین كرده است.
حدیث یوم الدار
وقتی آیه شریفه «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ».[21] بر پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شد، آن حضرت خویشاوندان خود را به منزل ابوطالب دعوت كرد. آنآنكه حدود چهل نفر بودند، در منزل ابوطالب گرد آمدند. پس از آنكه از آنان پذیرایی شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ روی به آنان كرد و گفت: ای فرزندان عبدالمطلب، در بین عرب هیچ جوانی بهتر از آن چه من برای شما آوردهام نیاورده است، زیرا من چیزی را آوردهام كه خیر دنیا و آخرت شما را در بردارد. خداوند مرا برانگیخته است تا شما را به سوی او فراخوانم. كدام یك از شما مرا در اینباره كمك میكند تا وصی و جانشین من باشد؟
آنان سكوت اختیار نمودند، در این هنگام علی ـ علیه السلام ـ برخاست و پشتیبانی خود را اعلان نمود، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: او وصی و جانشین من خواهد بود، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت كنید.
سند و مفاد حدیث
علاوه بر محدثان شیعه، بسیاری از محدثان و مورخان اهل سنت نیز این حدیث را روایت كردهاند. شیخ سلیم بشری[22] میگوید: درباره رجال این حدیث بحث و بررسی كردم، همگی از ثقات و افراد مورد اعتمادند، و از طرق مختلف روایت شده است، بدین جهت به درستی آن ایمان دارم.[23]
دلالت این حدیث بر مسئله خلافت جای تردید نیست، زیرا بر آن تصریح نموده است، چیزی كه هست در اینجا دو احتمال وجود دارد كه لازم است مورد بررسی قرار گیرد.
1. خلافت مورد بحث در این حدیث، خلافت بر خویشاوندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است، نه خلافت بر عموم مسلمانان؛ لیكن باید توجه داشت كه هر كس خلافت علی ـ علیه السلام ـ برخویشاوندان پیامبر را پذیرفته است، خلافت او را بر عموم مسلمانان نیز پذیرفته است، و هر كس خلافت خاصه را رد كرده، خلافت عامه را نیز رد كرده است. بنابراین، این احتمال، مخالف اجماع مسلمانان و مردود است. گذشته از این، ملاك خلافت خاصه و عامه یك چیز بیش نیست، از اینرو، تفكیك این دو از یكدیگر پذیرفته نیست.
2. آن چه در این حدیث آمده است،خلافت علی ـ علیه السلام ـ است، نه خلافت بلافصل او. و این با عقیده اهل سنت نیز سازگار است، زیرا آنان علی ـ علیه السلام ـ را چهارمین خلیفه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میدانند؛ لیكن باید توجه داشت كه این احتمال برخلاف ظاهر چنین خطابی است؛ چرا كه از نظر قواعد محاوره هرگاه فرمانروا یا رهبری، كسی را به عنوآنجانشین خود برگزیند مفاد آنجانشینی بلافصل است. و اگر مقصود غیر از آن باشد، باید قرینهای متصل یا منفصل اقامه كند، چنانكه مثلاً ابوبكر بر بلافصل بودن خلافت عمر تصریح نكرد، با این حال از نظر اهل سنت شكی در این كه مقصود جانشینی بلافصل بوده است، وجود ندارد.
دو اشكال و دو پاسخ
اشكال اول:
اگر این نصوص مربوط به خلافت و امامت علی ـ علیه السلام ـ میباشند، و به راستی پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن حضرت را به عنوآنجانشین خود تعیین كرده است، چرا خلفای سه گانه و جمعی از صحابه با آن مخالفت كردند.
به عبارت دیگر: پذیرفتن نظریه شیعه مستلزم این است كه جمع كثیری از صحابه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با دستور او مخالفت كرده باشند، و چنین فرضیهای با آنچه تاریخ درباره وفاداری صحابه نسبت به پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ گزارش میدهد، سازگار نیست.
پاسخ
در پاسخ این اشكال دو نكته را یادآور میشویم:
1. به گواهی تاریخ عدهای از صحابه، علی ـ علیه السلام ـ را خلیفه بلافصل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میدانستند، و در آغاز نیز با خلافت ابوبكر مخالفت كردند.[24] هر چند به پیروی از امام علی ـ علیه السلام ـ بعداً روش مسالمت و سكوت را برگزیدند. این گروه افرادی چون سلمان، ابوذر، عمار و مقداد ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ بودند كه از چهرههای برجسته صحابه به شمار میروند، و قطعاً نمیتوان رأی آنان را در این مسئله نادیده گرفت.
2. به گواهی تاریخ برخی از صحابه حتی در زمان خود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دستورات او سرپیچی میكردند. یكی از روشنترین موارد، آنجا بود كه با دستور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مبنی بر آوردن قلم و كاغذ برای اینكه مطلب بسیار مهمی را برای آنان بنویسد، و نیز مخالفت با دستور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به پیوستن به سپاه «اُسامه بن زید» را میتوان نام برد.[25] در مورد انگیزه این مخالفتها وجوهی گفته شده است. وجهی كه با مبانی اهل سنت نیز قابل قبول است همان است كه «امام شرفالدین» در پاسخ «شیخ بشری» بیان كرده و مورد قبول وی نیز واقع شده است، و آن این كه عدهای از صحابه در مواردی كه مربوط به امور عبادی از قبیل نماز، روزه و مسایلی از این قبیل بوده است، دستورات پیامبر را بدون چون و چرا اجرا میكردند؛ اما در امور مربوط به مسایل اجتماعی و سیاسی مانند جنگ و صلح، و رهبری، چنین اطاعت و انقیادی را بر خود لازم نمیدانستند بلكه به رأی و اجتهاد خود عمل میكردند.
در این مورد نیز رأی و اجتهاد آنان بر این بود كه چون علی ـ علیه السلام ـ در جنگها بسیاری از افراد قریش و مخالفان پیامبر را كشته است، ممكن است تعصبات جاهلی آنان را برانگیزد و از او اطاعت نكنند؛ و یا به خاطر این كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را بر دیگران برتری میداد، حسادت او را در دل داشته و رهبری او را خوش ندارند. و توجیهاتی از این قبیل.
البته روشن است كه این احتمالات ارزش علمی و عملی نداشته و از قبیل اجتهاد در مقابل نص است، ولی اگر بخواهیم مخالفت عدهای از صحابه را با نصوص امامت به گونهای توجیه كنیم كه با مبانی اهل سنت نیز سازگار باشد، این تنها راه است.
در هر حال، صحابه دارای مقام عصمت نبودهاند تا عمل آنان بر ما حجت شرعی باشد و به خاطر آن از نصوص قرآن و سنت كه حجت شرعی میباشند، دست برداریم.
اشكال دوم:
چرا علی ـ علیه السلام ـ برای گرفتن حق خود قیام نكرد؟ آیا او از جان خود بیمناك بوده است، در حالیكه این احتمال با توجه به شجاعت و دلاوریهای او در جنگهای صدر اسلام، مردود است؟!
پاسخ
امت اسلامی در آن زمان از چند جهت دچار مخاطره بود:
یكی، از جهت قدرتهای بزرگ خارجی چون روم و ایران، زیرا خطر آنها تا آنجا بود كه پیامبر در آخرین لحظات عمر مبارك خود سپاه اسامه را برای مقابله با حمله احتمالی سپاه روم گسیل داشت.
از سوی دیگر،خطر منافقین در داخل جامعه اسلامی یكپارچگی امت اسلامی را تهدید میكرد.
بدیهی است در چنین شرایطی اگر امام علی ـ علیه السلام ـ برای گرفتن حق خود قیام میكرد، آتش جنگ داخلی شعلهور میشد، و چه بسا كیان اسلام و قرآن صدمه جبران ناپذیر میدید.
از اینرو، امام علی ـ علیه السلام ـ امر مهم را فدای امر اهم كرد و راه مسالمت و سكوت را برگزید، تا در فرصت مناسب، حقیقت را بر مسلمانان روشن سازد، چنانكه خود آن حضرت بر این مطلب تصریح كرده است.[26]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مائده/ 55.
[2] . تفسیر كشاف، ج 1، ص 648.
[3] . توبه/ 72.
[4] . به تفسیر المیزان، ج 6، ص 20ـ16 و المراجعات، ص 161ـ160 رجوع شود.
[5] . مجمع البیان، ج 4ـ3، ص 211.
[6] . الكشاف، ج 1، ص 649.
[7] . مائده/ 67.
[8] . المیزان، ج 6، ص 52ـ45.
[9] . جهت آگاهی از روایات وارد در شأن نزول آیه به الغدیر، ج 1، ص 223ـ214 رجوع شود.
[10] . مائده/ 3.
[11] . انفال/ 53.
[12] . بقره/ 211. به المیزان، ج 6، ص 182ـ167 رجوع شود.
[13] . یكصد و چهارده هزار، یكصد و بیست هزار، یكصد و بیست و چهار هزار نیز نقل شده است، البته تعداد كسانی كه آن سال با آن حضرت به زیات خانه خدا آمده بودند، بیش از ارقام یاد شده است، زیرا علاوه بر مسلمانان مدینه، مسلمانان مكه، و نیز عدهای از یمن همراه با علی ـ علیه السلام ـ به حج آمده بودند.
[14] .تفسیر المنار، ج 6، ص 465.
[15] . معارج/ 1.
[16] .و علامه امینی نام سی نفر از بزرگان اهل سنت كه این واقعه را نقل كردهاند،ذكر نموده است، الغدیر، ج 1، ص 246ـ239.
[17] . جهت آگاهی از مصادر حدیث منزلت به كتاب المراجعات، امام شرفالدین عاملی، مراجعه شماره 28 و 30؛ و كتاب قادتنا تألیف آیت الله میلانی، ج 2، باب 27 رجوع شود.
[18] . طه/ 32ـ29.
[19] . طه/ 36.
[20] . اعراف/ 142.
[21] . شعراء/ 214.
[22] . وی از اساتید الازهر بوده است، و كتاب المراجعات نتیجه نوشتههایی است كه میان او و امام شرفالدین عاملی مبادله شده است.
[23] . المراجعات، مراجعه 23.
[24] . شیخ صدوق(ره)، نام دوازده تن از آنان را با احتجاجاتشان بر امامت علی ـ علیه السلام ـ در كتاب خصال نقل كرده است.
[25] . جهت آگاهی از مخالفتهایی كه از طرف برخی صحابه با پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در زمان حیات آن حضرت شده است به كتاب الاجتهاد و النص تألیف امام شرفالدین عاملی رجوع شود.
[26] نهج البلاغه، نامه 62.
علي رباني گلپايگاني- عقايد استدلالي، ج2
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد